Wednesday, February 28, 2007

من یه ربع دیگه میدترم داااااارم.

Monday, February 26, 2007

بيست انگشت مانيا اکبری معرکه است.دوست داشتم بپرم محکم بغلش کنم واسه اين همه حسای راست و واقعی.
.
اون بيژن هم با همه حال بهم زنيش چقدر واقعی بود.چقدر راست بود
....


ديگه سرکار گذاشتن الاغی ساده و گاو و خاک بر سر که ۷ شبانه روز عروسی تو کون نداره که.

داره؟

حالا تو هی برو تو کونت عروسی بگیر.

/ريلکس باش!!!!!


دس خودم نيس.اصن هرچيزی رو که نتونم داشته باشم! رو مث گاو دوس دارم....همه آدما همينن.می دونم.چه تخمی.


نمی دونم چرا بعد ۲۰ دقیقه زر زدن عوض اينکه بگم صداتو يادم رفته بود.داشتم می گفتم دلم برا صدات تنگ شده بود.خدارو شکر!هنوز د دلم رو نگفته گفت خوب مرسی که زنگ زدی. و اومدی زنگ بزن برنامه بذاریم ببینیم همو.!!!!.


گاد داره مارو می گاد.
.
.
.!!!!

Bloody period.



هوی ملت اسم وبلاگ من رفته اين زير.معلوم نيس


!.
فک نکنين وبلاگم بی پدر مادره ها.شناسنامه هم گرفتم براش!.

Thursday, February 22, 2007

دارم تو این توهم به فاک می رم.یکی بیاد منو بکشه بیرون!!!!

Tuesday, February 20, 2007

يه پيرهن قرمز خيلی گوگولی خريدم.يکی منو يه جايی دعوت کنه.می خوام دلبری خرکی کنمممم.

سفر ۵ روزه ی خيلی خوبی بود.از اون سفرای آروم و بی سرو صدا.هی چپ و راست رستوران کشف کرديم.غذا خورديم.خوب بود.منهای اون گنده فجيع بنده.که زدم همه ۳۵۴ تا عکس تو دوربينمو ديليت کردم.!!!!.خوب بود!!!

Sunday, February 11, 2007

دلم برا اينجا تنگ نشده بود اما خوب دوسش دارم اينجارو می ريم که زر بزنيم