Monday, May 30, 2005

می دونی؟هيچی اعصاب خردکن تر از اين نيست که نشسته باشی روصندلی توو پاهاتو هی تکون بدی و قلبت هی از دهنت بخواد در بياد و منتظری نوبتت بشه که پرزنتيشن لعنتی رو بدی و تموم!بعد ببينی لانگ خر!ناهارشو اورده سره کلاس و داره نمی دونم چه غذايی ميل می کنه که بوی گندش کلاسو ورداشته!و تو هی دلت جوش!بخوره و حالت تهوع بگيری و بخوای از استرس بميری!بعد همون طور که منتظری بيلی بحتشو جمع بندی کنه و بياد سر جاش که تو بری!يهو زنگ کوفتی اتش نشانی هم ونگ ونگ کنه و همه هراسون!پاشن برن بيرون!و لانگ با دهن پر بگه!سوييت هارت!فردا تو اولين نفر پرزنت خواهی کرد!تو بخوای خفه اش کنی!خودت رو هم خففههه کنييييييييی


Sunday, May 29, 2005


فردا پرزنتيشن دارم٬نشسته ام اينجا يه چشمم به کامپيوتر يه دستم به کبيرود يه چشمم به تلويزون باره ۱۰۰م تایتانیک!!٬يه دستم به ليوان چايی داغم٬خودمم٬نمی دونم به کجا بندم و کجام!هستم؟اره اره نشسته ام اينجا الان اچ رو فشار دادم که الف الان رو بنويسم٬اره٬هستم.


Thursday, May 26, 2005


دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد

می دانم می دانم می دانم

و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت


Sunday, May 22, 2005


ultra-relax



khabare margam,bayad beram sare kar.

Shit!


Wednesday, May 18, 2005


T000000000 BaD


Monday, May 16, 2005

هيس!به کسی نگيا٬من امشب که بهت زنگ بزنم زود می پرم تو سيم تلفن می يام پيشت٬فقط قول بده باشی٬گوشی رو ور داری٬پشت سيم تلفن نمونم يه وقت!


Sunday, May 15, 2005

من دلم می خواد:~`(_@+##^##@*

Got It?


Saturday, May 14, 2005


واسم کتاب فرستاده٬بوی ايران ميده.


Monday, May 09, 2005


I'm safer in my room

Unless I try to start again



می خوام که ....تصميم گرفتم که.......می خوام به قولم عمل کنم.....می خوام که.......يه مدت نباشم/



از دست خودم به کجا پناه ببرم ؟

گنده ترين کهکشانم را دادم

و به جایش گلپرهای برق برقیه الکی خریدم

از دست خودم به کجا پناه ببرم?

گلپرهای برق برقی الکی ام را هم گم کردم

از دست خودم به کجا پناه ببرم؟


Sunday, May 08, 2005

Step into my world



بای د ِوی اسکرو یو!!!!!!


Friday, May 06, 2005


هه! بستگی داره اين چراغه روشن باشه يا خاموش!نخواستيم٬ اقا اين خسته شديم يکی بياد ما رو روشن کنه!تاريکه!




وهم سبز/فروغ فرخ زاد


وهم سبز

تمام روز را در آئینه گریه میکردم

بهار پنجره ام را به وهم سبز

درختان سپرده بود

تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید

و بوی تاج کاغذیم

فضای آن قلمرو بی آفتاب را آلوده کرده بود

نمیتوانستم ، دیگر نمیتوانستم

صدای کوچه ، صدای پرنده ها صدای گمشدن توپهای ماهوتی

و های هوی گریزان کودکان

و رقص بادکنک هاکه چون حبابهای کف صابون در انتهای ساقه ای از نخ صعود میکردند

و باد ،

باد که گوئی در عمق گودترین لحظه های تیرهء همخوابگی نفس میزد

حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا فشار میدادند

و از شکافهای کهنه ،

دلم را بنام میخواندند

تمام روز نگاه من به چشمهای زندگیم خیره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان که از نگاه ثابت من میگریختند

و چون دروغگویان

به انزوای بی خطر پناه میآورند

کدام قله کدام اوج

؟مگر تمامی این راههای پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطهء تلاقی و پایان نمیرسند ؟

............

Thursday, May 05, 2005

'


خوب ديگه من می خوابم برم بخوابم!٬منتها فکر کنم با اين فس فس و سرفه ,......خوابم نبره!تازشم شايد فردا رو هم پيچوندم!خداييش حالم خوب نيستها!


Wednesday, May 04, 2005


بهم گفتن نترس٬نمی ترسم٬گفتن ترس نداره٬ترس نداره.



گريه می کنی؟ گريه نداره که! گريه نکن!


Tuesday, May 03, 2005


باشه باشه! حواسم هست!می دونم می دونم که نبايد از حد بگذرونم اره اره


Who can say where the road goes

where the day flows

only time........

.............

ENYA
ONLY TIME


Monday, May 02, 2005


حسوديم می شه!