Friday, April 29, 2005

مممم!صبح اول وقت بايد بيدار شم ۵ صبح!گيره سه پيچ هم دادم به اين اهنگه٬می دونم تا صبح فکرش نمی ذاره بگيرم بخوابم و صبح با اون قيافه ی خواب الود پف پفی به خودم می گم مرض داشتی گير بدی؟!



بارونو دوست دارم هنوز

چون تو رو یادم میاره

حس میکنم پیش منی

وقتی که بارون میباره

بارونو دوست دارم هنوز

بدون چتر و سرپناه

وقتی که حرفای دلم

جا میگیرند توی یه آه

يغما گلرويی


Thursday, April 28, 2005


واسم افلاين گذاشته اگه خدا بخواد!اگه کسی نميره! اگه کسی نزاد!اگه کسی غش نکنه!اگه کسی پس نيافته!۱۴ خرداد داريم مييام!خنده ام می گيره!ته دلم ذوق می کنم!هرچند نمی ياد پيش من٬تورنتو!نزديک می شيم اما!هی هی! اخ! لااقل می شيم همسايه ديگه نه!:)هم مرز!!!!!!


Tuesday, April 26, 2005


می دونی؟نه!نمی دونی!!!!!!


Sunday, April 24, 2005

ببار ای بارون ببار...

.با دلم گريه کن خون ببار

ببار ای بارون ببار....

ببار ای بارون ببار....

ببار ای بارون ببار....

ببار ای بارون ببار.... ببار ای بارون ببار....

ببار ای بارون ببار.... بــــبار

ای با رون بــــــــــــــــبار.... بــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار..... با دلم گريه کن خون ببـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار


کبريت داري؟


Saturday, April 23, 2005

از بس گفتم د ل ت ن گ م خودمم می خوام بالا بيارم.



راستشو بخوای من الان دلم برا اون۲ تا کله پوک تنگيده٬برا اون سه تا هم همين جور٬اره اصلا دلم برای اون ادم بی خاصيت بيخود بدجنس هم تنگيده برای صدای سیاوش قمیشی از تو اتاقمم برای اون یکی و اون نيشخند های مزخرفش تنگيده برای تالاپ تولوپ قلبم هم ايضا يه چيز بگم بخندی!دلم برای.....اهان!گريه ام می ياد الان.



ابی گوش می دم و قلبم غصه دارتر می شه/



فکر کردم گريه ام می یاد حالا که نشسته ام اين گوشه می بينم نه دلم گريه نمی خواست.

چه مرگته؟


I miss you like the sun misses the day


قبول!تکراريه!ولی: I'm missing you like crazy



حوصله هم ندارم!




نشستم پای پنجره هی با ريش های شالم ور ميرم هنوز نيومده کتمو در می ارم سردم می شه دوباره می پوشمش.از پنجره به بيرون نگاه می ندازم می بينمش ريلکس از ماشين پياده می شه. می پرم تو ايوون و داد می زنم اهای!بد قول! سرشو می گيره بالا و می گه هيس!تو اينه يه نگاهی می ندازم به خودم يه لبخند رو لبهام می نشونم و پله هارو دوتا يکی می رم پايين.می دونه چی می خوام بهش بگم کيف پولشو نشونم ميده می گه جا گذاشته بودمش!حالا کجا بريم؟می گم فرق نمی کنه يه جا که من بتونم ۴ کلمه حرف حساب بزنم از همونا که هيچ وقت نگفتم!
نشستيم تو اين کافی شاپ لعنتی بدم می اد همش دود سيگار دارم خفه می شم به روم نمی ارم. دستشو می زنه زير چونه اش می گه خوب؟ می گم هيچی!می گه حرفهای اخر؟می خندم می گم سفر اخرت که نمی رم حرف های اخری ندارم می خنده .يه سری عکس از کيفش در می اره و بحثو عوض می کنه!
داريم ميريم- م ر ی م از ا ی ن ج ا- ۸ ساعت ديگه؟ کنارم نشستی چشمات چه قدر خسته ان چرا هيچی نداريم بهم بگيم؟می گم دارم می رم می گی اره می ری!سفر اخرت که نمی ری!همين!بغلت می کنم محکم محکم چه بوی خوبی می دی از بس لبهامو گاز گرفتم دهنم مزه ئ خون و توت فرنگی می ده امان از اين ماتيکها!
من می مونم و ۸ ساعت ديگه با اين همه ادم خوب که بايد بينشون تقسيم بشم من قبلا مگه شماهارو نديده بودم؟؟؟؟؟من می مونم و ۱۰۰۰۰۰ فکر و خيال و نقشه و ارزرو و عشق من می مونم و سفر و يه بغل اميد !
پ.ن: نمی دونم چند تا ۳ ارديبشهت ديگه يادم می مونه٬گريه های مامانمو٬ادمهايی که هی محکم بغل کردم لحظه اخر٬جک گفتن های پرپر رو که سره حالم بیاره لبخنده های الکی به ادمهایی که ۱۰۰ سال یه بار می دیدمشون و اومده بودن خداحافظی! ٬نسکافه های بدمزه ی فرودگاه٬اون دختره که از بس خط چشم زده بود تموم زيره چشمم سياه بود و اون يکی دوستش که هی می گه خره!گريه نکن ارايشت خراب می شه!نمی دونم چند تا!ولی می دونی!حوشحالم که گريه هامو قورت دادم!يه ليوان اب هم روش!


Wednesday, April 20, 2005

سرم درد می کنه



قشنگ ترین آرزویم

در دستهایم گنجشک کوچکی میشود

که لاجرم پرش میدهم!

فخری برزنده


Monday, April 18, 2005


چرا دلم می خواد تکرار کنم تکرار تکرار تکرار؟



مهم نيست....مهم نيست...مهم نيست....مهم نيست....مهم نيست...مهم نيست....مهم نيست....مهم نيست...مهم نيست....مهم نيست....مهم نيست...مهم نيست....مهم نيست....مهم نيست...مهم نيست....

مهمه؟



تنها نشسته ای

چای می نوشی

و سيگار می کشی

هيچ کس تو را به ياد نمی آورد.

اين همه آدم

روی کهکشان به اين بزرگی

وتوحتی

آرزوی يکی نبوده ای!

فخری برزنده


Sunday, April 17, 2005


خوب!می ريم که بقيه قسمت قتل غيرعمد رو بجويم و نشخوار کنيم!تا بعد!!!!هی!اقای لانگ!الهی کوتوله شی!!!!!!!!!!!



يکی!از خوشگلترين جاهای دنيا!کتابخونه اس!



BullShit


Saturday, April 16, 2005


آدمهايی که دوستت دارند چند نفرند؟

ـ اندک ـبه شماره ی انگشت های دست

.چند تا دوستت دارند؟

ــ من تا صد بلدم؛و همه ی آنها بيشتر از پنجاه نمی دانند.

«فخری برزنده»



وقت. تلف. می. کنم.


پرنده ها می پرن!نمی دونستی



IDIOT,eh?!!


Friday, April 15, 2005


دلم می خواست با پا برم رو صورتش!



قاصدک ها می ان و می رن قاصدک ها می ان و می رن قاصدک ها می ان و می رن قاصدک ها می ان و می رن قاصدک ها می ان و می رن ٬قاصدک ها رو فوت می کنم تو چشمات ٬قاصدک ها رو فوت می کنم تو چشمات٬قاصدک ها رو فوت می کنم تو چشمات ٬قاصدک ها رو فوت می کنم تو چشمات ٬قاصدک ها رو فوت می کنم تو چشمات


Thursday, April 14, 2005


هر وقت باران پاييز می ريزد
هر وقت باد، مه را می تر ساند
هر وقت گنجشکها سيم برق را سنگين می کنند
هر وقت جنگها تمام می شوند
بعدها
هر وقت دختر کوچک تو در آغوشت گريه می کند
مرا
مرا
مرا
هميشه به ياد بياور.
فخری برزنده


هه!کم کم داره از بلاگ اسپات هم خوشم می ياد!اين قالبه خيلی خوشگله!دوستش دارم٬سفيد و سبزه!يه ذره هم خاکستری!



هی می گردم و می گردم بین سی دی ها!اخرشم همون بی سرزمين تر از باد رو عر می زنم تو باد!و دلم فشرده می شه!!!!ميرم و ميرم و ميرم!!


Wednesday, April 13, 2005

ناخنامو سفيد می کنم٬برگه ی امتحان جلو رومه٬خودکار تو دستم٬سوالها رو برگه ی امتحان نشستن و جوابها!!!!! نيستن!احتمالا تو کتابم جاشون گذاشتم!.............جوابها٬هی!اين چی بود؟اينو نخونده بودم؟کدوم صفحه کدوم خط؟خاک بر سرت٬يه چيزی بنويس لااقل!خوب خوب!فکر کن٬تمرکز کن!ممممم نه!يادت نيست؟ناخن های سفيدتو نگاه نکن٬بنويس هر چی به فکرت می ياد٬پاس می کنی اين امتحانو؟بنويس از حرص!نخند!!!!نه!چه حسی داره نوشتن با ۱۰ تا ناخن سفيده سفيد با يه مغزه کاملا سفيد!که هيچی توش نيست!با يه برگه ی سفيده! سفيد!!!!سفيد!


Tuesday, April 12, 2005


چيه مگه؟کم کم داره از اورکات بيشتر!! خوشم می ياد!چند تا کور و کچل قديمی رو پيدا کردم!!!يعنی هم قديم هم جديد!!!



مممم رفتیم مثلا واسه دوستش کفش بخريم واسه تولدش!!بعد هی اين می گه اخه من که مطمئن نيستم اين کفشه سايزش بشه!بعد هی هم عين بزها کرکر می خنديم!و به پاهای کوچولوی خودمون نگاه می کنيم و اينم هی می گه اخه بايد يکی پاش کنه ببينم چه جوری می شه!تو پاش!من هی می گم می خوای برم دم در داد بزنم يه نفر با سايزه پای ۱۳!!!!بياد اين کفشو واسمون بپوشه؟باز هر هر کرکر!بعد هی ادا در ميياره!واسه مسخره گی می گه نه خير خودم الان به اين يارو فروشنده هه می گم!بعد زيره لب و با نيش باز رو می کنه به اقاهه ومی گه: می شه بياين اين کفشو پاتون کنين!!!بعد يارو ايرونی از اب در مياد!گوشاشم گمونم خيلی تيزه!می ياد!هاج و واج!می گه اخه من که سايزم ۱۳ نيست!!!!!!کفشو پاش می کنه هی عرض و طول مغازه رو می ره و هی يه جوری نگاه می کنه و لبخندهای عجيب غريب بهمون می زنه!نمی خنديم!از کفشه و مدلش بدمون اومده!از مغازه می يايم بيرون!از خنده منفجر می شيممممم!!!


Thursday, April 07, 2005


تا حالا دلتنگ نداشته ها شده اي؟

Crawling in my skinWithout a sense of confidence, confidence, confidence...

Consuming, confusingCrawling my skinWithout a sense of confidence and i'm convinced that theres just too much pressure to take

Theres something inside me that pulls beneath the surface