Wednesday, February 13, 2008

دلم خواست بغلش کنم. نازش کنم.نازش کنم. محکم فشارش بدم و تو اون سفت فشار دادن بهش بگممم می میرم براش.حیف.صدا بود فقط. هق هق گریه بود فقط.قطع و وصل شدن صدا یادم اورد. دوره.دوریم.نمی شه با سفت بغل کردن بهش گفت می میرم برات.باید حرف بزنی. نمی تونی سکوت کنی و هیچی نگی و فقط زل برنی بهش. باید حرف بزنی. باید. باید...

Friday, February 08, 2008

سنتوری. احتمالا دیگه به بهرام خان باس ایمان اورد. و گل شیفی رو ستود.!!!!:).

Saturday, February 02, 2008

خیلی غمگینه ها. آدم خوده ۳ سال پیششو بپرسته. خوده الانشو بکوبه به دیوار بزنه تو سرش.

یه سایکله. می رینم. پشیمون می شم. سعی می کنم نرینم.خسته می شم. می رینم.بعد باز دوباره.سه باره.۱۰۰۰باره.

از اونجایی که زندگی عزیر رسما داره دمااار در میآره و در راستای اینکه من خیلی ارواح شکمم قوی ضد ضربه ام. می نویسم. باز. هه. نوشتن.منظورم چرت و پرتایی که وول می خوره توم رو می نویسم!