« Home | سنتوری. احتمالا دیگه به بهرام خان باس ایمان اورد. ... » | خیلی غمگینه ها. آدم خوده ۳ سال پیششو بپرسته. خوده ... » | یه سایکله. می رینم. پشیمون می شم. سعی می کنم نرینم... » | از اونجایی که زندگی عزیر رسما داره دمااار در میآره... » | Lost in Translation... » | چقد همیشه دارم به عشق هفته ی دیگه.ماه دیگه.سال دیگ... » | هه. فک کن. برگشته می گه به نظره من رشته ات اصن رشت... » | باااارون اومد. احساسات شاعرانه قل قل نکردددددددددد... » | نگااا نگااااااااااا چقدر شاااادماااااانه!:( » | اه اه. ما اینجا حالمون بهم خورد بس که برف اومد و ه... »

Wednesday, February 13, 2008

دلم خواست بغلش کنم. نازش کنم.نازش کنم. محکم فشارش بدم و تو اون سفت فشار دادن بهش بگممم می میرم براش.حیف.صدا بود فقط. هق هق گریه بود فقط.قطع و وصل شدن صدا یادم اورد. دوره.دوریم.نمی شه با سفت بغل کردن بهش گفت می میرم برات.باید حرف بزنی. نمی تونی سکوت کنی و هیچی نگی و فقط زل برنی بهش. باید حرف بزنی. باید. باید...

About me

  • I'm Apple
  • From Canada
  • 24, living in Canada,
My profile

Music

Previous posts

Links

Powered by Blogger