Tuesday, August 09, 2005
هومم٬می دانی؟لازم داشتم اين سفيدی اين پايين را!اينکه اين دوخط نوشته تنها بنشینند روی قفسه سينه ام و نگذارند نفس عميق بکشم!چه فرق می کند دو روز يا دوماه٬من بسم بود!يک چيزی!هميشه طوفان هايی که می دانم بعدشان ارامش است! را دوست دارم هر چند ان ارامش گذارا باشد!و هميشه! از ارامش قبل از طوفان!می لرزم!از امروز اما می خواهم بنويسم نه از سر دلتنگی و دلگرفتگی هزار دل و کوفت ديگر!می خواهم بنويسم باز از منجوق های گردن بندم.دوباره.انگار اين يک ماه اخر يا شايد دو ماه اخر! يک چيزهايی بودند!(هرچند هنوز هم هستند!) که نمی گذاشتند نفسهايم عميق باشند!نفس می کشم!عميق!
نفس عميق!
نرگس ميدونی؟دوستت دارم خيلی هزار و يک روزنه ات رو هم! و دلم می خواد يک روز بشينم باهم و پيتزا بخوریم! و حرف بزنيم!:)همتونو دوست دارم!
پ.ن . پرشين بلاگ دوباره مورد داره!