فخری برزنده
Thursday, October 06, 2005
بگذار همه بدانندچه قدر دلم میخواست روی شانههای توبه خواب روم.
تو آرام بلند شدی
دستهايم را از هم گشودی
موهای پريشانم را شانه زدی.
حالا اين دختر کوچک
که مدام تو را میخواهد
خستهام کرده است.
او حرفهای مرا نمیفهمدبيا و برايش بگوکه ديگر باز نخواهی گشت