« Home | فخری برزنده » | oh man! scared 2 death! » | قلبم گريه اشه.غصه اشه٬....... » | هوم!خنثی!بيخود!ساکت!اروم!فقط مثل يه کلاغ نشستم رو ... » | ............. » | هاه!حريف می طلبم!!!! » | U know What?LIFe SuCkS! » | چند وقت ديگه اين جلو قراره يه ساختمون بسازن.قراره ... » | استعدادهای عجيب و غريبی از شخصيتم زده بيرون!!!!!هر... » | اسياب به نوبت اسياب به نوبت اسياب به نوبت اسياب ب... »

فخری برزنده

Thursday, October 06, 2005

بگذار همه بدانندچه قدر دلم می‌خواست روی شانه‌های توبه خواب روم.

تو آرام بلند شدی

دست‌هايم را از هم گشودی

موهای پريشانم را شانه زدی.

حالا اين دختر کوچک

که مدام تو را می‌خواهد

خسته‌ام کرده است.

او حرف‌های مرا نمی‌فهمدبيا و برايش بگوکه ديگر باز نخواهی گشت