Saturday, March 04, 2006
تمام اون ۷ دقيقه ای که جلو چشمای گرد و قلبمه ی اون همه ادم.جلوی تيک تاک ساعت.جلوی ويکتور قلقلی.جلو خالی پشتم وايساده بودم و هی می گفتم و اين منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد.هی از خودم آنالیز!در می کردم!...ديس ايز آي ا ومن ا لن ....!داشتم به ترجمه ی تخيلی ايمان بياوريم به آغاز فصل فکر می کردم.به اينکه چرا شعر فروغ نازمو! انتخاب کردم با اين ترجمه ی زپرتيش!
هزااار بار تو دلم ازت معذرت خواستم فروغ.شنيدی؟