« Home | هرچی بيشتر فکر می کنم/کمتر می شی برام/بی ارزش/ » | It's funny how a man only thinks about the...You g... » | قيافه هه و روحيه هه اونقدرررر درااام است ! که می گ... » | توام ديگه می تونی بری به درک ! » | منم که هرچی می شه هی بيخود می چسبم به قالب عوض کرد... » | وضعيت خيلی گُهناک ِ وضعيت روحی البته منظورم بود!!... » | دورو زمونه رو دااری؟ عوض اينکه من بتيغمش!(منم گه م... » | انگيزه هامو کجا جا گذاشتم؟ » | درسته که دلم يه خواهر می خواد.درسته که به نظرت سل... » | واقعا واقعا دلم يه خواهر می خواست که بود پيشم.ترجي... »

Saturday, July 08, 2006

پارتی نويدی خداااا بود.اينکه چهار تا مثل خودمون جمع شده بوديم که برقصيم و بخوريم و بزنيم بالا و بگيم گووور بابای همه آدمهای تخمی زندگيمون:)اينکه ۱۲:۳۰ شب با همسايه پايينی که اونم مهمونی داره کل کل بذاريم و اونقدر تو بالکن جيغ بکشيم و بخوانيم و برقصيم که پايينی ها! که زيرمونن!!!!بگن بياين پايين!اونقدر که گله ای پاشيم بريم خونه ی کسی که نمی دونيم اصلا کی هست؟به سلامتی بريم بالا و برقصيم! اونقدر که افتر پارتی! پشيم بريم کافه دم در خونه قليون کشی!!!!!اونقدر که وقت رفتن خونه تلو تلو بخوری اما هنوز حواست سر جاش باشه و بدونی دوستهای خوب زياد داری!


About me

  • I'm Apple
  • From Canada
  • 24, living in Canada,
My profile

Music

Previous posts

Links

Powered by Blogger