Tuesday, August 15, 2006
خسته شدم از بس این وری به زندگی نگا کردم. گردنم شکست.درد گرفت. خسته شدم از بس طرز فکر تخمی آدمای کج و کوله رو با گردن کج کردن دیدم. به من چه که اونا کجن.به من چه که اونااا کجکیه همه چیشون؟ به من چه؟ چرا همش من باید خم شم.کج شم.بچرخم؟چرا یه بار اونا صاف وای نمی ستن؟ که من ببینمشون. اه. هذویونه اینا.