Tuesday, September 12, 2006
تموم راه اتاوا تا مونترال رو زار زدم. با کمال وقاحت هم دماغمو کشیدم بالا.دستمال هم نداشتم. تازه لنگامم گذاشتم رو صندلی بغلیم که هیچ الاغی هوس نکنه بغلم بشینه! بچه ی خوشگل چشمامش گرد شده بود! به درک. تودلم غم داشتم. گریه کردم. خووب کردم. بازم می کنم.