« Home | فخری برزنده » | هومم٬می دانی؟لازم داشتم اين سفيدی اين پايين را!اين... » | کلا عرضی نيست!جز اينکه همين يکربع پيش يه دونه ساند... » | من به پت پت افتادم.همين. » | من مبتذلم٬سطحی ام٬بدم٬بدبختم.حرفيه؟ » | بارون که اومد گنجشکه خر اومد خوند دم پنجره که : من... » | ببين من داد می زنم می گم حالم بده٬بعد تو خودتو بز... » | ميشم اون درخته که به باد عاشقه » | يکی بياد٬دستهامو بگيره٬توضيح نخواد٬لبخند تصنعی هم ... » | خسته می شم٬به خدا٬که بيام هی بنويسم خسته ام.دستهام... »

فخری برزنده

Wednesday, August 10, 2005

من صبر کردم

به اندازه همه ابرها که ببارند

به اندازه همه خزر

که به ساحل بريزد

به اندازه بارها پرشدن چشمه کيله

و هيچ کس نيامد تا اندوهم کنارش تمام شود

نه چشم های روشن تو کاری کرد

نه دختر بازيگوش من

حالا ديگر نميدانم

موهايم را چگونه ببافم

که تو دوست بداری

حتی نميدانم

کنار کدام پنجره بنشينم تا خنکای اردی بهشت«خدا صابران را دوست ميدارد»

تو نشانی های مرا به او گفته اي؟

کاش کمی مرا دوست ميداشت......


About me

  • I'm Apple
  • From Canada
  • 24, living in Canada,
My profile

Music

Previous posts

Links

Powered by Blogger