« Home | خيرسرمون بريم يه کم درس بخوانيم.خانم بشيم.بريم پی ... » | نشستيم فيلم اثيری رو ديديم!م ز خ ر ف! امممم! اما ... » | هی تو! باش تا صبح دولتت بدمد!!!! » | پيشونيش قده يه گردو باد کرده.رو دستاش جای چنگه.!دع... » | گير داده نافرم!اگه خفه خون بگيرم می گه چرا خفه خون... » | فخری برزنده » | فخری برزنده » | دوروغ گو دشمن خداست/ببخشيد حالا!خداجونی دشمن تراشی... » | هه!خيلی می چسبه مشنگ بازيامون!خيلی!گاهی می بينم با... » | لپمو نکش ديگه!دهه!:ي »

فروغ فرخزاد

Saturday, October 22, 2005

پرنده گفت : چه بويی چه آفتابی آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خويش خواهم رفت

پرنده از لب ايوان پريد

مثل پيامی پريد و رفت
پرنده‌ی کوچک

پرنده فکر نمی‌کرد

پرنده روزنامه نمی‌خواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدمها را نمی‌شناخت

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ‌های خطر

در ارتفاع بی‌خبری می‌پريد

و لحظه‌های آبی راديوانه‌وار تجربه می‌کرد


پرنده آه فقط يک پرنده بود