Friday, October 06, 2006
باد می شوم
لای زلف تو می پیچم
دست به موهایت می کشی٬
دست هایت مرا نوازش کرده اند!
خاک می شوم
زنجره ها درونم لانه می کنند
بعد از ظهر دم کرده تابستان
جیغ می کشند٬
برای شنیدنشان می آیی٬
مرا شنیده ای!
آب می شوم
رود مرا به دریا می برد
دریایم!
تن به آب می دهی
این بار
من
تو را در آغوش گرفته ام!
قرن هاست که اینچنین زیسته ام
و
تو را
چون نیاکانت
رهایی
از من
نیست.
* فخری برزنده