« Home | گریه شده چاشنی زندگی روزمره. مثل تو که توی پاستاها... » | تو زندگی من.یا همه چی عاالیه.یا همه چی ریدمونه.بال... » | یه وقت هست دو دوتا چار تا می کنی. جواب نمی ده.عوضش... » | یه چیزایی هست تو تن آدم.تو فکر آدم.تو ته قلب آدم.ک... » | هوس مرغ و مغز بهاران کردم.همچین بفهمی نفهمی! » | شعر و بوسه را که داشته باشی ، مرگ چه دارد که از تو... » | صلا نمی شد که بگویم دوستت دارم اما گفتم . گفتم :... » | گریه می نویسم : از خواب با گریه پا شدم . دس... » | امروز دو عدد فاینال داشتم. اینا.یک عدد مطلالعات زن... » | دلم خنک شو.خنک شو! »

Thursday, December 14, 2006

بیرون بارون می یاد. ساعت دوازده ه.بارون می خوره به بنجره.من نشستم رو تختم.چشم گردویی این ورم.کتاب روان اون ورم.دلم می دونی چی می خواد؟
.
.
.عصری .از اون لحظات هیستریک. یاده این افتادم که رسما بهم گفت: کام آن.ایت وازنت ا بیگ دیل.دونت ثینک آف می دت وی.به اینکه اون لحظه قلبم. با همه ی وجودم لرزید. به اینکه همش خواب بود.به اینکه طرف.اطرافیان.دازنت/دنت گیو ا فاک ا بات می.
به اینکه همین الان که من اینارو می نویسم شاید داره.هیچی هیچی.مامانه این موقع ها یه چیز خوبی می گه:اینقدر کشش نده!

About me

  • I'm Apple
  • From Canada
  • 24, living in Canada,
My profile

Music

Previous posts

Links

Powered by Blogger