Thursday, April 19, 2007
گاهی.همین من.دلم تنگ می شه برای خوده سه سال پیشم.گاهی.همین من.دلم تنگ می شه واسه یواشکی کتاب خواندن های زیر پتو.گاهی.همین من.دلم تنگ می شه واسه همون دوستی های عجیب که هنوز بعد۳سال محکم تر از همیشه هستن.گاهی همین من.دلم تنگ می شه واسه اون روزهای یه عالمه آرزو.واسه بیست های پش سر هم.واسه دعواها سر خریدن یه جفت کفش.واسه میلک شیک بو گندوی توت فرنگی.واسه ایوون خوشگلم.واسه مقنعه های کج و کوله.واسه دختر مانتو پوش تو آینه.واسه همون که فکر می کرد.کافیه همه کتابای دنیا رو بخوانی.کافیه بخوای.کافیه باشی.دنیا قشنگ می شه. واسه همون دختره بیزار از کلیشه های.که جاش نمی شد تو چارچوب های سه در چار.واسه همون.
.
.
بدم می یاد.از اینی که داره این حسای کلیشه ای رو کلیشه وار!تایپ می کنه.