Monday, August 13, 2007
نشستم باغ های کندلوس دیدم.چقدر دوسش داشتم.چقدر همه چیش قشنگ بود.چقدر صحنه نماز خواندن آبان و حرف زدن کاوه رو دوس داشتم.چقدر چسبید.:)چقدر در عین حال که از قصه ی عشق دوتا مرده بود بوی زندگی می داد. بوی بودن.
« Home | یه مقدار خیلی زیادی دلم یه کتاب می خواد. که باعث ش... »