Saturday, April 08, 2006
بعد قرنی من به حد مرگ عصبانی شدم.اونقدر که با صدای لرزون و چشمهایییی از حدقه بیرون زده و کوفت و زهرمااار بزنم بيرون! بعد قرنی رفتم بتمرگم تو پارک يه کمممم ريلکس شممممم.چهار تا فحش بدمممممممم بعد چپ و راست بايددد ريدن سگهای ملت رو ببينممممم
اي تو اون روحت با اون سگت که عدل بايددد بياد همونجايی که من تمرگيدم برينه! بعد توام گه شو جمع کنی!
اه.اعصاب ندارم.بعد تو اوج اين عصبانيت همممم حرصم می ياد که اين همه فحش می دم!همينيه که هست ها! اما من وقتييی بی ادب می شم عذاب وجدان می گيرم!