Tuesday, June 21, 2005
هيچی تو دنيا بهتر از داشتن يه دوست خوب و همراه نيست٬يکی که هميشه باهاته٬دوستت داره..رفتم پیشش باهم درس خوندیم.... اومدم خونه تا نصفه شب بيدار بوديم يک ساعت به يک ساعت بهم زنگ زديم تا ۲.۳۰!صبح دستهای همو گرفتيم رفتيم امتحان گنديده مونو داديم!اودمدم خونه٬از خواب داشتم هلاک می شدم!سردرد وحشتناک!زنگ زد بهم هی گفت درس بخون دخمر٬نيم ساعت که حرف زديم درد و درس يادم رفت!واسه خودم چايی ريختم٬خوردم٬ نشستم سر درسم!خداجونی!اين اخری رو به خير کن!امين!