Thursday, November 10, 2005
چه می دانم.می گذره اين روزها فقط.گذشت.می گذره.بهش می گم خيلی بدی.خيلی.خيلی.می گه ميدونم.می گه تو يه دوست مثل من داشته باشی ديگه احتياج به دشمن نداری.نگاش می کنم.بهش می گم اره دشمنمی ديگه.ازم چيزای عجيب غريبی می خوای زندگی.ولم کن.بهم ميگه سوگل زنگ زد بهم گفت فلان!می گم خوب؟می گه تو ميگی چی بهش بگم. بهش می گم خاک تو اون سرت و می گه چرا می گم چون از من سوالهای دری وری می پرسی!!!!