« Home | کوچه به بوته های تمشک بن بست شدآرزوهايت با سنجاق... » | هيچی تو دنيا بهتر از داشتن يه دوست خوب و همراه نيس... » | هيس٬بارون داره می خونه٬برای من٬هيس٬بارون مال منه٬م... » | می دانی؟ادم ترسش می گيرد٬گريه هم همين طور!اصلا ادم... » | دخترک داره گريه می کنه٬شماره می گيره گوشه ی سمت ر... » | می دونی؟همه ی فصلها يه بويی دارن٬يعنی واسه من همه ... » | از ادمهايی که ادا در می يارن حاالم بهم می خوره٬حال... » | می دونی؟هيچی اعصاب خردکن تر از اين نيست که نشسته ب... » | فردا پرزنتيشن دارم٬نشسته ام اينجا يه چشمم به کامپي... » | دست هایم را در باغچه می کارم سبز خواهم شد می دانم ... »

ف.برزنده

Thursday, June 30, 2005



نمی دانستم گنجشکم کجا پر زده

چقدر گذشته

و تو از پنجره به درخت نگاه نکرده ای؟

اگر رفته باشد دلت برای پريدنش دلت برای صدای کوچکش تنگ نمی شود؟

تمام پنجره

دلتنگ بودن پرنده است

تمام درخت.

اگر او راه برگشتن را گم کند

من‌‌‌ بدون پرنده

تو بدون آواز

کاش پرش نمی دادی!

کاش به درخت نگاه می کردی

و مرا آرام به پنجره ات می گشاندی

تنها برای آوازی

آوازی کوچک.

About me

  • I'm Apple
  • From Canada
  • 24, living in Canada,
My profile

Music

Previous posts

Links

Powered by Blogger